از علاقه مندان به فعالیت در حوزه های مختلف خبری دعوت به همکاری می نماید

کد خبر : 94881

114 بازدید

سید محمود دعایی: الذی لیس کمثله شخص! سید عطاالله مهاجرانی (بخش اول) سرور عزیز و دوست نازنین و انسان آرمانی، صاحب مقام محمود، حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی در روز ۱۵ خرداد، روز شکفتن نهضت امام خمینی و نیز در سالگرد رحلت امام قلبش ایستاد و به ملکوت اعلی پرواز کرد، و سر […]

سید محمود دعایی: الذی لیس کمثله شخص!

سید عطاالله مهاجرانی
(بخش اول)

سرور عزیز و دوست نازنین و انسان آرمانی، صاحب مقام محمود، حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی در روز ۱۵ خرداد، روز شکفتن نهضت امام خمینی و نیز در سالگرد رحلت امام قلبش ایستاد و به ملکوت اعلی پرواز کرد، و سر نهاد آنجا که باده خورده بود.
خانواده معزز ایشان و دوستان و آشنایان و همکاران هزاران خاطره گفتنی از او دارند. وقتی بهت زده خبر را شنیدم؛ تعبیری که طلال سلمان، روزنامه نگار ممتاز لبنانی در سوگ رفیق شفیق هانی فحص نوشته بود، در ذهنم پدیدار شد. عنوان مقاله اش این بود: «هانی فحص، الذی لیس کمثله شخص!»
هانی فحص، کسی که هیچ کسی مانند او نبود.

ما در زندگی خود، که دیگر زندگانی کوتاهی هم نیست، افراد مختلفی را دید ه ایم. با انها زیسته ایم. تجربه مشترک داریم. گاه یک نفر متفاوت می شود، ممتاز می شود. دل تان برای دیدارش تنگ می شود. گوش جانتان تشنه شنیدن صدای اوست. در زمانه عسرت و دشواری و تاریکی، او با حضور و صفایش، فضا را باز و معطر و گرم می کند. مثل آفتاب می تابد. پنجره ای روبه مشرق است. به تعبیر مولانا جلال الدین بلخی، خانه ای روشن است:
روشن است آن خانه گویی آنِ کیست؟
ما غلام خانه های روشنیم
سید محمود دعایی پنجره ای رو به آفتاب بود. خانه روشنان بود. الذی لیس کمثله شخص!
او ۲۴ سال نماینده تهران در مجلس شورای اسلامی بود. حقوقی نگرفت. خود رو نگرفت. ۴۲ سال نماینده امام خمینی و آیت الله خامنه ای در موسسه اطلاعات بود. از موسسه اطلاعات حقوقی دریافت نکرد. خود رو و راننده شخصی در روزنامه نداشت. هر وقت می خواست جایی برود، خودش به نقلیه موسّسه زنگ می زد. هر وقت هر همکار راننده ای که آماده بود، می آمد، به همین خاطر او نه تنها همه راننده ها را با نام و نشان به خوبی می شناخت. بلکه در فرصت همراهی تا مقصد و بازگشت از حال و روز راننده و خانواده و مسائل و مشکلاتش با خبر می شد. احوال فرزندان راننده را می پرسید. اگر به جلسه ای أمده بود و در جلسه ظرف میوه ای بود. مثلا سیبی را بر می داشت و در بازگشت به راننده می داد. یا اگر جلسه در خانه ای بود و راننده منتظر می ماند، توی بشقابی میوه می گذاشت، خودش برای راننده که منتظر بود می برد. بشقاب میوه را به راننده می داد و می گفت: « الهی قربونت برم. ببخشید منتظر می مونی، من پسر خوبیم زود تر میام!» به تلفن ها خودش جواب می داد. اتاقش کبریا و ناز و حاجب و دربان نداشت. اگر کسی یا کسانی مهمانش بودند. مدام مراقب مهمان بود. قرار نداشت. دیس پلو یا ظرف خورش به دست، دور مهمانان می چرخید و به مهمانان می رسید. یک ذره در او خود بزرگ بینی نبود و فروتنی اش، ملکه او شده بود. خدشه ای در آینه با صفای جان تابان او نبود.

 

به تعبیر حاج ملاهادی سبزواری خاک نشین بود، البته از همان خاک نشینانی که :
نه در اختر حرکت بود و نه در قطب سکون
گر نبودی به جهان خاک نشینانی چند

این خاک نشینان، معنای زندگانی اند. حقیقت زندگانی اند. همه ما درجستجوی معنای زندگی بوده و هستیم. انسان فطرتا در جستجوی معناست. گاه انسانی با زندگی خود، معنای مجسم زندگی می شود. زندگی اش شعله سیالی است، که خانه ها را روشن می کند. دل ها را شاد می کند. چنان زندگی می کند، که اگر خاک راه شود: « غبار خاطری از رهگذار ما نرسد»
سید محمود دعایی به مقام محمود دست یافته بود. خداوند شعله ماندگار مهر او را در دل ها افروخته بود. چنان که قلب بزرگ سید محمود دعایی سرشار از مهر و محبت و احترام نسبت به انسان ها بود. می کوشید مشکل هر کسی را با هر نام و نشان و دین و گرایشی حل کند. او به تعبیر امیر مؤمنان امام علی علیه السلام، به وجه انسانی انسان ها نگاه می کرد، که همگان در وجه انسانی و آفرینش الهی نظیر یکدیگرند: « نَظیرٌ لکَ فی الخَلق»
در دوران مسئولیتم، او هر وقت می خواست، به دفترم می آمد، همیشه دیدارش مسرت بخش و مغتنم بود. وارد اتاق که می شد، فضا روشن می شد. معاون نخست وزیر بودم. به دفترم آمد و گفت: « حتما یادته، بین المجالس رم که رفته بودیم، آقای بسیار عزیزی جزو همکاران محلی سفارت بود. ارمنی بود. اسمش آقای آرمان بود. یادتانه؟ » گفتم بله، گفت: « ایشان دیروز به روزنامه آمده بود. نامه ای را برایم آورد، نامه از خانم مسنّی است، بیش از هشتاد سال دارد. بیمار هم هست، مشکل خروج از کشور پیدا کرده است. نامه را آورده ام. ببینید می شود مشکل را حل کرد. البته این خانم بهایی است، که یک ارمنی واسطه شده و سیدی را وسیله کرده، که نامه به دست سید دیگری که معاون نخست وزیر است، برسد! »

مشکل حل شد، زنگ زدم. گفتم: « کاکای عزیزم. مشکل آن خانم حل شد.» صدای خنده اش در گوشم پیچید. گفت: «خدا را شکر ما دو تا سید پیش دو هموطن ارمنی و بهایی روسفید شدیم!»
اکنون کاکای عزیز ما افسانه شده است. افسانه نیک… که یادش چشم ها را خیس اشک می کند و طنین صدایش فراموش نمی شود، شعله نگاه و برق چشمانش که به سرعت به اشک می نشست از یاد نمی رود. ملکه تواضع و فروتنی اش در برابر پیر و جوان، مانند تابلویی در برابر دیدگان یک ملت ایستاده است. گویی خداوند برخی بندگان را به شکل اختصاصی برای خود می آفریند، آن بندگان، دلی دریایی و روحی آسمانی و خلق و خویی بهشتی دارند، بوی بهشت می دهند. آن بندگان نه صاحب درجات، « لهم درجات» بلکه خود درجاتند: « هم درجات» سرور عزیز و کاکای کیمیای ما سید محمود دعایی که به مقام محمود محبت رسیده بود، چنان بود.
**
خطرنگار به نقل از روزنامه اعتماد، سه شنبه ۱۷ خرداد

نظرات بسته شده است.