شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ امروز
آبادان از نوستالژی تا تخیل واقعیت نخل، نفت و فوتبال… ✍عبدالکاظم دریساوی هر ازگاهی با مو نقرهایهای دوست داشتنی به شهر آبادان سرک میکشیم و در کوچه پس کوچههای این شهر خاطرهانگیز چرخی میزنیم و به صدای مردمانی که سالهای سال در این شهر زیستهاند گوش میدهیم تا صداهای ناشنیده ایام ماضی را […]
آبادان از نوستالژی تا تخیل واقعیت
نخل، نفت و فوتبال…
✍عبدالکاظم دریساوی
هر ازگاهی با مو نقرهایهای دوست داشتنی به شهر آبادان سرک میکشیم و در کوچه پس کوچههای این شهر خاطرهانگیز چرخی میزنیم و به صدای مردمانی که سالهای سال در این شهر زیستهاند گوش میدهیم تا صداهای ناشنیده ایام ماضی را بهتر بشنویم. دوستی میگفت، آبادان هنوز واقعیت پیدا نکرده زیرا راویانش این شهر را هنوز آنگونه که باید تخیل نکردهاند. واقعیت و تخیل دو مفهومی که آدمی را به وادی رویاها و آرزوها میکشانند تا تو راهی را برای بازآفرینی بیابی.
وقتی تخیل و چرخه خیال را نوستالژیها تسخیر میکنند شهر تنها در محدوده خاطراتش میماند و آنقدر خودرا تکرار میکند که گاه از فرط خستگی بیمار میشود و تنها به تکرار خویش عادت میکند تکراری که انتهایش ملامت است و ملالت. عادت! همان دردی است که ذره ذره وجود و هویت تو را در روزمرگی ها غرق میکند، اما روایت و واقعیت شهر باید در تخیل سیر کند و تخیل به دیدار واقعیت برود. آنگاه در این ملاقات دلنواز نوستالژیها را به کناری بزند و آن آیندهای را ببیند و بخواهد که باید میدید. تشخص و بیان هویت شاید واکنشی برای ورود به ابتدای راه تخیل باشد اما شهر باید زنده بودن را نه فقط با تأکید صرف بر روایتهای تاریخگونه و تشخص بلکه باید پویایی خود را از درون آرمانها و جوششهای نوین زندگی نشان دهد. احمد محمود بزرگ و صفدر تقیزاده و اصغر عبدالهی که روی در نقاب خاک کشیدهاند و نسیم خاکسار و قاضی ربیهاوی نیز سالها در مهاجرت روزگار میگذرانند.
از امیرنادری و ناصر تقوایی این بزرگان هنر هفتم خاطرات زیبایی مانده و نوشتههای زندهیاد علی فرخمهر و جلیل صفری و وطنخواه و تکگوییهای زندهیاد کاظم بیرشوی، حبیب کارجو، چهره نگار و برخی چهرههای گمنام و… با آن قلمهای پراحساسشان مخاطب را به فشردهای از خاطرات پیوند زدهاند، لیکن نسل فرهاد حسنزادهها و امین جوکارها و حسین میرزاییها و علامهزادهها و چند چهره و قلم گمنام نیز به دیدار نوستالژیها و واقعیتهای جاری و نیازهای اصلی و آتی شهر رفتهاند همان نسلی که انتظار میرود در مسیر تخیل و واقعیت و آرمانها گام بردارند. به قول آن نویسنده بزرگ آمریکای لاتینی، شهر برای اینکه واقعیت پیدا کند محتاج تخیل است. آبادان را باید اینگونه دید و خواست و دوست داشت و روایت کرد.
بعد از این گپ و گفت دوستانه سری به دکه فلافل فروشی زدیم آنجا هم نشانهای از تشخص و هویت دیدیم. جوانی با تبسمی بر لب پذیرایمان شد تا سرخوشی را در این روزگار تلخ تجربه کنیم این هم شاید بخشی از همان تخیل و واقعیت بود که راوی آن خیلی ساده و سرخوشانه زندگی را روایت میکرد. دوست قدیمیام گفت، میبینی زندگی اینجا باوجود دشواریها و بیتوجهیها و فقر آشکار و نهان جریان دارد.
نسل هایی حضور دارند و میآیند و صفحاتی بر رویاهای این شهر افزوده و خواهند افزود. این را گفت و از مقابل پالایشگاه راهی کنارههای اروندرود شدیم همان رودی که آبادان را روایت کرده و میکند. از نخل و نفت و فوتبال تا همه زندگی. از گذشته شهر، تاریخ و خاطرات و نوستالژیهایش مانده که میتوان با بازخوانی تاریخش به نکات مهمی برای رشد و پیشرفت اجتماعی دست یافت، اما با نوستالژی و تکرار روایتهای نوستالژیک چیزی جز حسرت دوران گذشته دستاورد دیگری بهدست نمیآید. اگر به این تحلیل و دستاورد علمی که انسانها محصول محیط خویش هستند توجه داشته باشیم آنگاه باید بپذیریم که اخلاق و منش و سبک زندگی آدمهای سالهاو ایام ماضی برخاسته و محصول مجموعه روابط و مناسبات اجتماعی و وضعیت اقتصادی آن دوران است که سپری شده و دیگر وجود ندارد، لذا تکرار آن حاصلی جز اندوه و حسرت و درخود فرو رفتن دستاورد دیگری ندارد. عبور از نوستالژی آغاز دیدن واقعیت است و تخیل واقعیت دستمایه و انگیزهای مهم برای بازآفرینی و حرکت در جهت تحقق مطالبات و آرزوهای این شهر استوار اما غمگین!