جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ امروز
سالهاست که دو مسئله ذهن استادان و دانشجویان در دانشکدههای فنی از یکسو و مدیران ارشد از سوی دیگر را به خود مشغول کرده است؛ یکی ثبت و انتشار مقالات علمی در مجلات جهانی و دیگری بحث ارتباط دانشگاه با صنعت.
برای گفتوگو راجع به این دو مسئله عمده به سراغ دکتر معصومی استاد دانشکده برق و کامپیوتر دانشگاه تهران رفتیم البته در این مصاحبه ابتدا به کارنامه کاری و تحصیلی معصومی پرداخته و از تفاوتهای دانشگاههای ایران و غرب صحبت کردیم و در انتها به این دو مسئله مهم را مورد بحث و گفت وگو قرار دادیم .
رئیس پارک علم و فناوری دانشگاه تهران، معاون پژوهشی دانشگاه تهران، معاون پژوهشی دانشکده برق و کامپیوتر، قائممقام انستیتو الکتروتکنیک دانشگاه تهران از جمله سوابق اجرایی معصومی است.
دغدغه اصلی معصومی ارتباط صنعت و دانشگاه است و اکنون معتقد است این ارتباط امکانپذیر نیست زیرا هم دانشگاه و هم صنعت ما در شرایط خوبی قرار ندارند ، ابتدا باید این دو را درست کرد و پس از آن به فکر ایجاد پل میان آنها باشیم.
معصومی معتقد است مسئله اصلی در دانشگاههای ما باید یاد دادن مهارت به دانشجویان باشد تا بتوانند توانمندیهای خود به جامعه معرفی کنند و به ایجاد کار بپردازند. همین رویکرد او را به عنوان استاد وابسته به دانشکده کارآفرینی دانشگاه تهران کشانده است.
بخش اول گفتوگو با استاد دانشگاه تهران را در ادامه از نظر میگذرانید.
**ایرنا: ممنون از وقتی که در اختیار ما قرار دارید. در ابتدا خودتان را معرفی کنید و بفرمایید در چه دانشگاهی تحصیل کردید و چه زمانی عضو هیات علمی دانشگاه تهران شدید؟ اشارهای هم به سوابق اجرایی خود را هم کنید.
**معصومی: در شهرستان خوی از شهرهای آذربایجان غربی در سال ۱۳۴۳ متولد شدم و در آنجا دوره دبستان، راهنمایی و دبیرستان را طی کردم. از همان سالها خیلی به مطالعه علاقه داشتم. یادم هست یک کتابخانه ملی مانندی در خوی بود و اولین کتابخانهای بود که بخش کودک و نوجوان داشت. از وقتی که عضو شدم ظرف یکی دو سال همه کتابهای آنجا را خوانده بودم. در اواخر دوره راهنمایی و اوایل دوران دبیرستانم ، انقلاب شد و بخشی از وقتم صرف این ماجرا شد.
وقتی دوران دبیرستان را تمام کردم شاگرد اول هم شهر و هم استان بودم و از آنجایی که دانشگاهها تعطیل شده بود و کنکور نبود من در دوره تربیت معلم شهید رجایی ارومیه پذیرفته شدم. یکسال به صورت خیلی فشرده در آنجا درس خواندم. همزمان با آن جنگ شروع شده بود و من خیلی اشتیاق درونی داشتم که به جبهه بروم و به طور طبیعی والدین و بستگان خیلی نگران بودند ولی من تصمیم خودم را گرفتم و به جبهه رفتم و آنجا هم در چند عملیات بودم و مجروح شدم و بعد برگشتم به خوی.
در همان ایام از آنجایی که ما بعد از یک سال فشرده باید میرفتیم کار تدریس و از آنجایی که در آن دوره هم من شاگرد اول بود اختیار داشتم که هر مدرسهای را که در شهر یا روستا باشد انتخاب کنم اما ترجیح دادم که به یکی از روستاها بروم. همه کسانی که دوره یکساله تربیت معلم را طی کردند باید به روستاها میرفتند اما من به دو دلیل مستثنی بودم؛ یکی به دلیل اینکه شاگرد اول دوره خود در استان بودم و دلیل دیگر هم مجروحیت من در جبهه بود. به هر ترتیب به یکی از روستاها رفتم و یکسالی هم در آنجا مشغول تدریس بودم. قبل از حضور در تربیت معلم و بعد از اینکه دیپلم خود را گرفتم در یکی از شهرهای نزدیک به خوی در دبیرستان پسرانه دروس ریاضی، فیزیک و معارف اسلامی را تدریس میکردم و در یکی از دبیرستانهای دخترانه هم درس اخلاق اسلامی میدادم. فضای آن دوران خیلی متفاوت از دورههای بعد بود و یک نوع نشاط درونی، صداقت و علاقه واقعی به خدمت کردن در ما وجود داشت که ما را به کار ترغیب میکرد.
*دوران دانشگاه
بعد از یکسال درس دادن در روستا و وقتی که باید برای سال دوم به تربیت معلم میرفتم به دلیل اینکه خواستههای علمی من را پاسخگو نبود ، انصراف دادم. در دومین کنکور بعد از انقلاب فرهنگی شرکت کردم که به صورت مجموعهای از امتحانهای تشریحی برگزار میشد و من در بهمن سال ۶۲ در مهندسی برق دانشگاه تهران قبول شدم -البته بدون اینکه مدرکی دال بر حضور در جبهه یا مجروح شدنم ارائه کنم- و در شهریور سال ۶۷ هم مدرک کارشناسی خود را گرفتم.
از سال دوم بنا به پیشنهاد رئیس جهاد دانشگاهی و حکم رئیس دانشکده فنی به عنوان نماینده جهاد دانشگاهی در گروه برق – آن موقع دانشکدهها با عنوان گروه شناخته میشدند- انتخاب شدم و در جلسات گروه مانند یک عضو هیأت علمی شرکت میکردم و اساتید هم خیلی خوب من را پذیرفتند.
در آن فضا که معمولاً بین بچه مسلمانها و استادها اختلافاتی پیش میآمد و خیلی از اساتید به همین دلیل رفته بودند و خیلیها هم مترصد بودند که بروند. زمانی که من نماینده شدم بعد از گذشت چند سال بین اساتید و دانشجویانی که فعالیت مذهبی داشتند رابطه خوبی برقرار شد که البته در این بین خیلی بر من هم سختی وارد آمد. در دانشگاه خود دانشجویان هفتهای دو سه جلسه اتاقی برای بچه مسلمانها – اسم انجمن یا بسیج یا غیره، نداشت و این تفکیکها بعداً به وجود آمد، – داشتیم. این دوران با همه سختیهای خود خیلی تجربه خوبی به من داد.
چند رویداد برایم خیلی تجربهآموز بود یکی ایام کوتاهی که در جبهه بودم، دیگر دورانی که نماینده جهاد دانشگاهی بودم و سومی هم زمانی که برای کار تحقیقاتی در سپاه مشغول بودم.
در گروه برق چند اتاق در اختیار سپاه بود و در حوزه الکترونیک فعالیتهایی انجام میدادند و من در یکی از این فعالیتها به عنوان دانشجوی کارآموز شرکت داشتم و چند سال در پروژههای این مجموعه که مربوط به کارهای دفاعی بود، همکاری داشتم که در شکلگیری بخشی از افکار حرفهای من خیلی نقش داشت. بعد از دوره لیسانس در اولین دوره کنکور سراسری مقطع کارشناسی ارشد شرکت کردم. در آن دوره انتخاب اول، دوم و سوم ایران بود و در انتخاب چهار میتوانستی خارج از کشور را انتخاب کنی و خیلی از بچههای زرنگ کاری میکردند که انتخاب چهارم اتفاق بیافتد! در آن دوره هم خیلی از اساتید بنام به این وضعیت اعتراض کردند و وزارت علوم این وضعیت را تغییر داد.
فوق لیسانس الکترونیک را هم در دانشگاه تهران در سال ۶۷ شروع کردم که تا سال ۷۰ هم ادامه یافت. بعد از قطعنامه ۵۹۸ کمکم سپاه اتاقهای خود را تحویل جهاد دانشگاهی داد و من مسئول جهاد دانشگاهی در گروه برق شدم و تا سالهای بعد از ۷۰، روی خیلی از پروژههای ملی کار کردیم. در بخشهای دیگر جهاد دانشگاهی هم از جمله مکانیک، متالوژی و غیره، پروژههای بزرگی انجام میشد. در آن دوره مرحوم مهندس کشاورز معاون وزارت جهاد بود ، خیلی به ما کمک میکرد. نادر بودند کسانی که در کشور، از تحقیقات در دانشگاهها حمایت میکردند و یکی از این افراد مهندس کشاورز بود.
پروژه کارشناسی ارشد من یک سیستم بود که به محصول هم تبدیل شد و به یکی از وزارتخانهها واگذار و ۵۰ نمونه از این دستگاه ساخته شد و مورد استفاده قرار گرفت. جهادهای دانشگاهی و خصوصاً جهاد دانشگاهی دانشگاه تهران، در همه حوزهها از جمله فرهنگی، علوم انسانی و مهندسی خیلی کارهای خوبی کردند و به نوعی فرهنگسازی مبتنی بر جهاد در حوزه علمی شکل گرفته بود و به درستی همان پلی را که بین دانشگاه و صنعت نیاز است به درستی ایجاد کرده بودند؛ در درون دانشگاه مستقر بود، از منابع علمی دانشگاه تغذیه میکرد و از سوی دیگر با نیازهای کشور ارتباط داشت و در توسعه فناوری در کشور و ایجاد زمینهها و بسترهای لازم برای تجربه کردن دانشجویان در حوزههای واقعی، نقش بسیار مهمی داشت. این فرصت را در ادامه، مدیریت کشور اگر بگویم محدود نکرد اما اجازه گسترش آن را هم نداد.
بعد از اتمام دوره کارشناسی ارشد، دانشگاه تهران متقاضی بود که من عضو هیات علمی گروه برق شوم. در جایابی وزارت علوم برای دانشگاه تبریز انتخاب شدم ولی چون دانشگاه تهران متقاضی من بود، با یک برگه درخواست خیلی ساده به دلیل سابقه علمی و تحقیقاتی که در گروه داشتم و نیازی که دانشگاه تهران به هیات علمی داشت، وزارتخانه حکم من را از دانشگاه تبریز به تهران تغییر داد و کارم را به عنوان مربی شروع کردم.
در سال ۷۲ به عنوان قائم و معاون اداری-مالی انستیتو الکتروتکنیک دانشگاه تهران که در دانشکده برق مستقر بود مشغول به فعالیت اجرایی هم شدم. از سال ۷۲ تا ۷۵ به کار تدریس اشتغال داشتم و مشاور جهاد دانشگاهی در پروژههای بزرگ بودم و با بخش صنعت کشور ارتباط مستقیمی داشتم و از منابع بیرونی برای ایجاد تغییرات در گروه و انستیتو استفاده کردم.
*تحصیل در خارج
در سال ۷۵ پذیرش از چند دانشگاه آمریکایی و کانادایی داشتم و به دلیل توصیههای دوستان برای مقطع دکتری به دانشگاه واترلو رفتم و پنج سال و اندی در آنجا بودم. در آنجا هم به عنوان نماینده استان اونتاریوی ِ سرپرستی علمی ایران در کانادا که در اوتاوا مستقر بود، مشغول به فعالیت شدم. بعد از پایان درسم در کانادا من حتی نماندم که در مراسم فارغالتحصیلی شرکت کنم و در زمستان سال ۸۰ به ایران برگشتم. در همان سال به عنوان دانشآموخته ممتاز از دانشگاه واترلو در سازمان پژوهشهای صنعتی ایران از من تقدیر شد. البته در واترلو هم من از طرف اساتید کاندیدای دو نوع مدال طلا شدم. به محض بازگشت کار تحقیقاتی را آغاز کردم و از مهر سال ۸۱ هم دوباره به تدریس مشغول شدم.
معتقد بودم که راه پیشرفت دانشجویان در عین توسعه جایگاه علمی و تحقیقاتی، یادگیری مهارت است تا بتوانند کار کرده ، درآمد داشته باشند و چرخهای جامعه را بگردانند. از همان زمان خودم را در معرض پذیرفتن کارهای اجرایی قرار ندادم تا جایی که حجت بر تمام من شود.
*مسئولیتهای اجرایی
در اردیبهشت ۸۴ توسط آقای فرجیدانا که رئیس دانشگاه تهران بود و مدت طولانی با من گفتوگو کرده بود که پارک علم و فناوری را در دانشگاه تهران راهاندازی کنم، به عنوان رئیس آن انتخاب شدم و مسئولیت راهاندازی اولین پارک علم و فناوری دانشگاهی در کشور را پذیرفتم. در مرداد ماه همان سال ما موافقت اصولی برای تاسیس این پارک را از وزارت علوم گرفتیم. اتفاقات و تغییر و تحولاتی در کشور در آن زمان رخ داد و مدیران داشتند به مرور عوض میشدند.
از جهت فشارهایی که به من آمد یکی از تلخترین دورانهای زندگی من بود. در مهر یا آبان ماه رئیس دانشگاه تغییر کرد و در همان زمان موافقت نهایی و امضاها برای تاسیس تازه کامل شده بود. در اسفند سال ۸۴ پارک علم و فناوری دانشگاه تهران را با اساسنامه، تشکیلات و سازوکار به دست مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی افتتاح کردیم. من پایبندی جدی به نظام، رهبری و انقلاب دارم اما هیچوقت سیاسی نبودم و در بند اینکه چه کسی را دعوت کنم یا نکنم، نبودم. در آن زمان خیلی فشار به رئیس دانشگاه بود که من را تغییر دهد و در خرداد سال ۸۵ بود که آقای عمید زنجانی مرا را خواستند و خیلی با ناراحتی اعلام کردند قصد دارند من را تغییر دهند اما در راس یک مجموعه فرهنگی قرار دهند که نپذیرفتم.
از سال ۸۵ تاکنون دو دوره مدیر گروه الکترونیک بودهام، دو سال معاون پژوهشی دانشکده برق و کامپیوتر و در سال ۹۳-۹۴ معاون پژوهشی دانشگاه تهران شدم و بعد از مدتی از آنجا استعفا دادم؛ نه به عنوان کسی که از کار اجرایی فرار میکند یا بار را میخواهد به دوش دیگری بیاندازد بلکه به دلیل اینکه به آرمان ذهنی خود نمیتوانستم برسم و کار من بیشتر شرکت در جلسات، سخنرانیها و مجامع بود و زمینه کاری که میخواستم در حوزه توسعه فناوری و تجاریسازی علم انجام دهم، فراهم نبود.
در تمام این سالها و از زمانی که به ایران بازگشتم، یک اتاق کوچکی به عنوان آزمایشگاه به من دادند. خود من کامپیوتر و سایر وسایل را تهیه کردم و از هیچ چیزی از امکانات دولتی استفاده نکردم و خودم با تعاملاتی که با صنعت داشتم تجهیزات را تهیه کردم.
بعدتر که ساختمان جدید دانشکده ساخت شد مساحت آزمایشگاه بیشتری در اختیار من قرار گرفت و با قراردادهایی که با صنعت بستم و محصولاتی که تحویل دادم آن را تجهیز کردم. من اگر وقت کنم کتابی درباره این آزمایشگاه مینویسیم تا بگویم چرا این آزمایشگاه در دانشگاه تهران و دانشگاههای ایران از جهات مختلف بینظیر است و آزمایشگاهی نیست که چند نفر در آنجا تحقیق کنند و خروجی آن صرفاً مقاله شود.
البته در این بین دولتها خیلی به این آزمایشگاه ضربه زدند که این بحث دیگری است. اکنون حدود ۴۰-۳۰ نفر در این آزمایشگاه کار میکنند و ما در آنجا توسعه فناوری و محصول در کشور دادیم و خیلیها ما را میشناسند.
در این پنج سال اخیر هم رئیس دانشکده کارآفرینی از من دعوت کرد – و از آنجایی که من به بحث کارآفرینی در کشور علاقه دارم پذیرفتم – و در آنجا به عنوان استاد وابسته مشغول به تدریس هستم.
از آرمانهای من این بود که ما باید بتوانیم به کسانی که اصلیترین سرمایه ملی یعنی انسانها هستند، به جای اینکه صرفاً بسنده کنیم بر مصالح و منافع خودمان و چیزهایی را به دانشجویان یاد دهیم که از دل آنها مقالاتی دربیاید که حتی در کشورهای دیگر هم کاربرد ندارد، باید مهارتهای تخصصی هم بیاموزیم تا دانشجویان بتوانند در آینده شغل و متقاضی داشته باشند.
ادامه دارد
**۹۲۲۱**۱۶۰۱**
انتهای پیام /*