از علاقه مندان به فعالیت در حوزه های مختلف خبری دعوت به همکاری می نماید

کد خبر : 94444

72 بازدید

یک قطره زندگی شعر سپید مریم جلالوند (شاعر و ترانه‌سرا، دکترای زبان و ادبیات فارسی) روبه‌روی دری ایستاده‌ام که بازست باز، رو به باغچه‌های پر از گل‌های سپید و گنجشککانی که ترانه‌های شاد می‌خوانند، نیلوفری که قد کشیده تا پشت بامِ خورشید، ابرهایی که آسمان را در خود پیچیده‌اند، دیواری که آجرهای زرد، به قدمت […]

یک قطره زندگی
شعر سپید

مریم جلالوند (شاعر و ترانه‌سرا، دکترای زبان و ادبیات فارسی)

روبه‌روی دری ایستاده‌ام
که بازست
باز،
رو به باغچه‌های پر از گل‌های سپید
و گنجشککانی که ترانه‌های
شاد می‌خوانند،
نیلوفری که قد کشیده تا پشت بامِ خورشید،
ابرهایی که آسمان را در خود پیچیده‌اند،
دیواری که آجرهای زرد، به قدمت آن
در لابه‌لای شیارهای غبارآلود،
زمان‌های رفته را با سکوتی مبهم
پر کرده
صدایی که پیچیده در گوش من
و هوایی که ساکن است میان دستانم
و حجمی از نبودن‌های تکراری
افق‌هایی که پنجره را می‌لرزاند
بادی که به سمت تنهایی‌ام می‌وزد
کتابی که در دستانم بوی گناه گرفته است،
و اشکی که روی اوراق کهنه را  پوشانده، دنیای تاریکی
که گاه مرا تا ابتدای
یک روشنی در دلِ
سبز دشتی می‌رساند
که عطر گلی آشنا
برایم هدیه‌ی نسیم
از دستان خاطره‌ایست،
من کنار تمام تاریکی‌ها
در کوچه‌های آبی آسمان
تا منزل ماهتاب سفر می‌کنم
همچنان با درِ بازِ رو به باغچه‌ی
گل‌ها را بو می‌کشم
و نیلوفر را نوازش می‌کنم
تمام حجم سکوت را می‌شکنم
با آب درد دل می‌کنم
و برگ‌های کهنه‌ی دوری را به دست حباب‌ها می‌دهم
تا ماهیانِ به تور افتاده
از دلتنگی من هم با صیاد
ساده لوح حرفی بزنند،
تصویری از خاطره‌های دور
در آب برایم
قصر می‌سازد
من وارونه شنا می‌کنم
دست تو را می‌گیرم و تا
اقیانوس‌های رهایی
وارونه شنا می‌کنم
و در دلم لرزش ثانیه‌ها را
حس می‌کنم،
آب می‌خندد، حباب می‌خندد
سکوت پر از ترانه می‌شود
و من کتابم را مرور می‌کنم
تا به دعای وصل می‌رسم
از جایم بلند می‌شوم
دنبال قبله می‌گردم
رو به نور می‌ایستم
قبله‌ی من همان‌جاست
به خورشید سلام می‌کنم
زانو می‌زنم و دعایم را می‌خوانم
روز است ولی ستاره‌ای برایم
چشمک می‌زند
و ماه را در روشنی روز  کنار خورشید
آن‌سوی دریاها
آن‌سوی غروب
در ابتدای طلوعی سرخ
بر کرانه‌های امید
نظاره می‌کنم
با همه از تو می‌گویم
ماه، خورشید، ستاره‌ها
دعایم به گوش‌شان رسیده
و بر زبان‌شان جاری‌ست،
درختانی که به من
مژده نور می‌دهند
و من در ابتدای روشنی
به آب خیره‌ام
برگ‌هایی که می‌رقصند در عبور نسیم
و حجله‌هایی که بوی سپیدی می‌دهند
همه و همه در کنار خوشبختی
یک حس،
در سایه‌های ابر
میان رود و دریا
فاصله‌ها را اندک می‌بینم
چشمانم را می‌بندم
تا خوشبختی را بیشتر احساس کنم
تا تصورم را به باغ‌های معلق ذهنم بکشانم
چشمانم را می‌بندم
و اعتراف می‌کنم
به معجزه
به پیامبری تو
به معراج رسیدنت
و بوی سرخِ سیب
مرا مدهوش می‌سازد
چشمانم را می‌بندم
و سفر می‌کنم
به سیاره‌های دور
به خشکی می‌رسم
و دریا می‌سازم، در دل کویریِ سیاره‌ها،
کسی با من سخن می‌گوید
کسی سکوتم را می‌شکند
صدای یک‌دلی می‌پیچد
من در باغ‌های سبز رویایی
کنار تو ایستاده‌ام
برایت از راز برگ‌ها
از نجابت درخت
از آرامش آب
از سکونِ مطلق احساس در لحظه‌ی به هم پیوستن و شهوت بیدار ساقه‌ها
سخن می‌گویم،
مثل گل‌های ریز بر دشت‌های سبز
زرد و بنفش و رنگ‌رنگ
در تو تکرار می‌شوم
من را می‌بویی
و من در دستانت احساس رهایی می‌کنم
تا دل ستاره‌ای مغرور
و دور از وسعت زمین
تا آخرین دشت آسمان
و پرواز پرنده‌ای زیبا
و نغمه ی دلکش اهورایی پیچیده بر دشت‌های مملو از روشنی،
چشم‌هایم چشمه‌های زلال اشکند
به روی بسترهای خشک
و دست‌هایت نسیم‌وار
به روی گونه‌های من
عطر عشق می‌پراکنند
دوباره متولد شده‌ام
در این روز و این لحظه
همین لحظه که دری باز به‌روی باغچه
عطر گل‌ها را به آفتاب می‌رساند
و از تپش نور جان می‌گیرد
امروز جشنی در آسمان برپاست
من در وسط نمازم
دوباره قنوت می‌خوانم
چلچله‌ها را از کوچ باز می‌دارم
باران را دعوت می‌کنم به تمام باغ‌ها
و دشت‌ها
به کویرهای خشک
به ابعاد مجهول یک برگ در زیر
پای کودکی غمگین،
دسته.دسته پرنده‌ها را می‌شمارم
روی فنس‌های باغ ستارگان،
در ذهنم معادلات را مرور می‌کنم
و به جمع مکرر خوبی‌ها می‌رسم
روز است،
و من به شب فکر می‌کنم
سوار بر نسیم، سوار بر موج
آرام‌آرام روی بالِ خورشید غروب را ترجمه می‌کنم در سرخیِ مبهم شقایق‌ها،
تا به ماه بگویم رازِ سرخی شکوفه را بر  دره‌های نزدیک شهر،
دخترکانی که روی ابریشم
می‌رقصند
و از نافشان عطری دل‌انگیز
فضا را به گل‌خانه‌ای در چین مبدل می‌سازد،
برق نگاهی که از شهوت و شیطان در نگاهی دیگر به ثبات عشق می‌رسد،
وجودی که سرشار از بودن است،
از سرودن،
کنار چشمه‌هایی که عشق دریا به سر می‌پرورانند،
من دختری که تازه بر لبانش سرود شکفتن نشسته است
کوزه‌ای که بر دوشم عطر شب‌بو گرفته است،
لبِ چشمه‌های حیات به جست‌وجوی یک قطره زندگی‌ام ،
گلهای سپید می‌رقصند و قاصدکی بر لبم می‌نشیند
هوس‌بار بوسه می‌خواهد
من به بهار می‌خندم
و پرنده‌ای در دلم آواز می‌خواند
آسمان دورِ سرم اسپند می‌چرخاند
بوی دود با عطرِ ستارگان و بوی ماه
و شکوفه‌های سپید و سرخ به هم آمیخته‌اند
و من تا هم‌بستری شهوت‌بار
و رموز هیجانی یک نطفه در لایه‌های به‌هم پیچده‌ی غبار
می‌رسم،
همچنان در باز است رو به باغچه،
گل‌ها به من خیره‌اند
و من در فکر نوشیدن شراب از ساقه‌های ترد نیلوفرم
در رکعت چهارم نمازم
خواب سایه‌ای تیره افکنده
و دست‌های مرا ربوده
و انگشانم متورم در باد به آسمان اشاره می‌کنند
من می‌خوابم
و بیداری مرا می‌خواند
بالشم بوی عرق گرفته
و آفتاب همچنان بالای سرم
زوزه می‌کشد
روز در پشت پلک‌هایم به تیرگی رسیده است
و من در امواج سکوت به دره‌های مرگ نزدیکم
همچنان بوی عرق پیچیده

و آن درِ باز مرا به زیر سایه‌های ابر می.کشاند
من در آرامشی خودساخته،
زیرِ رگبارهای وحشی توفان
در کویری‌ترین دشت
یادها به خواب می‌اندیشم

نظرات بسته شده است.