از علاقه مندان به فعالیت در حوزه های مختلف خبری دعوت به همکاری می نماید

کد خبر : 94321

104 بازدید

گزارش مراسم بزرگ‌داشت فردوسی مراسم بزرگ‌داشت فردوسی، ۲۵ اردیبهشت ماه ۱۴۰۰، به همت پژوهشکده‌ی زبان و ادبیات فارسی به‌صورت غیرحضوری و وبیناری برگزار شد. در این مراسم دکتر احمد رضایی جمکرانی و دکتر اقدس فاتحی استادان دانشگاه قم به سخنرانی پرداختند، هم‌چنین دکتر مریم شریف‌نسب دبیری این نشست را برعهده داشت. در ابتدای این نشست […]

گزارش مراسم بزرگ‌داشت فردوسی

مراسم بزرگ‌داشت فردوسی، ۲۵ اردیبهشت ماه ۱۴۰۰، به همت پژوهشکده‌ی زبان و ادبیات فارسی به‌صورت غیرحضوری و وبیناری برگزار شد. در این مراسم دکتر احمد رضایی جمکرانی و دکتر اقدس فاتحی استادان دانشگاه قم به سخنرانی پرداختند، هم‌چنین دکتر مریم شریف‌نسب دبیری این نشست را برعهده داشت.

در ابتدای این نشست دکتر جمرانی سخنان خود را با موضوع «کارکرد ساختار‌های بلاغی در انسجام متن» ارائه کرد و گفت: برای ورود به بحث، یعنی کارکرد ساختار‌های بلاغی در انسجام متن و در ‌این‌جا متن حماسی چند مقدمه لازم است.

مقدمه‌ی اول درباره‌ی بلاغت هست، در ‌این‌جا به تعاریف بلاغت‌ و مجادلات مربوط به آن نمی‌پردازیم و فقط با اشاره به دیدگاه زبان‌شناسان و متخصصان حوزه‌ی ارتباطات تعریفی از بلاغت عرضه می‌شود و بر اساس آن سعی می‌کنم مقدمات دیگر را ارائه کنم تا از این طریق به بحث اصلی وارد شویم، اگر ما به دیدگاه‌های زبان‌شناسان متأخر، ‌به‌ویژه، دیدگاه ارتباطاتی یاکوبسن و کاردکرد‌ها و جهت‌گیری‌های زبانی حاصل از این دیدگاه، توجه کنیم؛ با عنایت به چنین چهارچوبی می‌توان گفت: ارتباط مؤثر عبارت است از انتقال پیامی معنا‌دار، از یک فرستنده به گیرنده از طریق یک مجرای ارتباطی درست، که در آن گیرنده بتواند پیام را رمزگشایی کند و متناسب با آن واکنش نشان دهد. بر این اساس، می‌توان گفت هرگاه چنین فرایندی روی دهد، آن پیام فصیح و بلیغ بوده و کسی که در صدد انتقال پیام بوده است، به مقصود و مطلوب خود دست پیدا کرده، به‌خصوص هنگامی‌که مخاطب متناسب با پیام واکنش نشان دهد. این پیام می‌تواند شامل نگاه، گفتار و حتی سکوت باشد.

جمکرانی در مقدمه‌ی دوم سخنانش گفت: در کنار این عوامل ما باید یک عنصر یا مؤلفه‌ی دیگر به نام زمینه‌ی متن یا context را هم در نظر بگیریم، یعنی به این عوامل یا این نقش‌های زبان، زمینه‌ی متن را هم اضافه کنیم، منظور من از context همان دیدگاه‌های زبان‌شناختی به‌خصوص دیدگاهی است که «فرث» به نام بافت موقعیتی، مطرح می‌کند. فرث می‌گوید: بررسی زبان و دریافت معنی زبان مستلزم شناخت و فهم آن بافت موقعیتی است که گوینده و فرستنده‌ی پیام در آن قرار دارند، در کنار بافت موقعیتی، ‌لازم است به دیدگاه مالینوفسکی نیز که بافت فرهنگی را هم اضافه می‌کند، اشاره کنیم؛ مالینوفسکی معتقد است: معنی برابر است باکاربرد زبان در بافت موقعیتی به‌اضافه‌ی بافت فرهنگی، یعنی این‌ها دست به دست هم می‌دهند، تا انتقال پیام صورت بگیرد.

اگر بافت زبانی یا متنی را هم به آن‌ها بیفزاییم، حاصل این دیدگاه‌ها را می‌توان سه بافت زبانی، فرهنگی و موقعیتی را دانست. استاد پورنامداریان می‌گویند: بافت حاکم بر ایراد کلام، همان بلاغت در معنی وسیع آن است، یعنی بلاغت چیزی جز بافت کلام نیست، در داخل پرانتز اشاره کنم که بسیاری از تحلیل‌هایی که در متون اتفاق می‌افتد و حتی تصحیح متون، شاید بی‌توجه به این بافت‌های کلام باشد، و بسیاری از مشکلاتی که در تحلیل و تصحیح متون روی می‌دهد، به‌واسطه‌ی بی‌توجهی به بافت‌های کلام هست.

وی در باب مقدمه‌ی سوم سخنانش اشاره کرد: بحث درباره‌ی انسجام کلام است، ما در دیدگاه‌های متأخر، با دو اصطلاح روبه‌رو هستیم که در حوزه‌ی ادبیات کاربرد فراوانی دارد، یکی اصطلاح پیوستگی است و دیگری اصطلاح انسجام. پیوستگی به نحوه‌ی ترکیب کلمات و رابطه‌ی هر عنصر با عنصر کناری آن است، اما انسجام به ارتباط بخش‌های مختلف متن با یکدیگر برمی‌گردد، به عبارتی انسجام به کلان متن بازمی‌گردد؛ یعنی عناصر مختلف متن که دست به دست هم دادند و ما چیزی را به‌عنوان متن می‌شنویم، می‌خوانیم و با آن سر و کار داریم؛ اگر ما بپذیریم متنی که با آن ‌روبه‌رو هستیم، حاصل دستگاه‌های مختلف کلام است، از کوچک‌ترین عنصر آن که واج باشد گرفته تا دستگاه‌های پیچیده و کلان و لایه‌های دیگر متن که شامل ساختار‌های آوایی، در شعر و متون نظم (عروضی)به اضافه ساختار واژگانی، دستوری، بلاغی و دیگر اجزای متن هست، باید تمام این اجزا مقابل یکدیگر مثل یک کل منسجم در ارتباط باشند.کیفیت ارتباط این اجزا با یکدیگر می‌تواند انسجام آن متن را در پی داشته باشد، ما نمی‌توانیم مثلاً در حوزه‌ی ادبیات، متنی را در نظر بگیریم که ساخت عروضی در آن یک «ساز» بزند، دستگاه واژگانی یک ساز دیگر و دستگاه بلاغی هم به‌همین شکل، اختلال در هر یک از این این‌ها، اختلال در تمام متن را در پی خواهد داشت.

مقدمه‌ی پایانی هم مربوط به نقد بر اساس نوع ادبی است، دیدگاه‌های ذات‌گرایانه که عمدتاً بر متون کلاسیک مستولی بوده و ناشی از فلسفه‌ی ارسطویی است، می‌گوید هر نوع اثر ادبی بر اساس قوانین ثابت و لایتغیر بنا شده، یعنی در هر نوع ادبیاتی، با قوانینی ‌روبه‌رو هستیم و باید از این قوانین تبعیت کنیم. بر اساس این دریافت هر نوع ادبیاتی یک سازوکار یا ممیزات و مشخصاتی دارد که آن‌را از سایر انواع ادبی متمایز می‌سازد، درنتیجه، انسجام در نوع ادبیات، مستلزم هماهنگی دستگاه‌های مختلف متن است. در ‌این‌جا موضوع بحث ما نوع ادبی حماسه است، اگر این مواردی که گفتم را در نظر بگیریم به این نتیجه خواهیم رسید که در نقد ادبی نوع حماسه نیز باید قوانین مربوط به انسجام متن را در نظر آورد.

جمکرانی تأکید کرد: اصل اولیه‌ی حماسه ابلاغ صریح پیام به مخاطب است، شاعر حماسه‌سرا تلاش خود را به کار می‌بندد که دستگاه‌های مختلف متن را از ابهام دور نگاه دارد؛ براساس این اصل به‌عنوان مثال، ما نباید در دستگاه واژگانی با ساختار‌های مرکب فراوانی ‌روبه‌رو باشیم، «نحو» چنین متنی باید بسیار ساده باشد چون پیچیدگی در آن انتقال پیام را دچار اختلال خواهد کرد که در این صورت با اصل اولیه نوع ادبی حماسه سازگار نیست، به‌ویژه این‌که متن حماسی در آن زمان شفاهی بوده است، یعنی شنوده در پی آن نبوده که ساختار نحوی شعر را کشف کند یا بخواهد ببیند که این ساختار چه ویژگی‌ای دارد، شنونده فقط داستان را دنبال می‌کند و فرصت و توان تأمل در متن را ندارد، در حوزه‌ی بدیع شاعر حماسه‌سرا خودش را گرفتار ساخت‌های صناعت‌مند بدیعی مانند (انواع ایهام، ایهام تضاد، تبادر و…) نمی‌سازد، این دست از صنایع بدیعی عمدتاٌ تلاش شاعر برای به‌رخ کشیدن هنر خود است، به‌طور خلاصه باید گفت که ساخت‌های صناعت‌مند در متن حماسی جایگاهی ندارند، ساخت‌هایی که نیاز به تأمل شاعر و طبعاً مخاطب داشته باشد.

وی شرح داد: من برای توضیح بیشتر مطلب بر ساخت‌های استعاره و تشبیه متمرکز خواهم شد، ‌در این نوع ادبی تشبیهاتی که به کار می‌رود باید کوتاه و موجز باشد، در یک متن غنایی به‌عنوان مثال، شاعر تشبیهی را می‌آورد و آن را در یک زمینه توصیفی گسترده می‌کند، به قول استاد پورنامداریان در ‌این‌جا این ساختار‌های بلاغی در حکم تزیین متن است و در بسیاری از موارد هیچ ارتباطی به زمینه‌ی متن ندارند، در حالی که در متن حماسی باید ساخت‌های تشبیهی بسیار موجز باشد، ‌مثلاً به این نمونه توجه کنید:

یکی کودکی فرخ آمد پدید

کنون تخت بر ابر باید کشید

جدا گشت زو کودکی چون پری

به چهره بسان بت آزری

تمام شد، هیج قبل و بعدی ندارد خواننده با یک تشبیه کوتاهی ‌روبه‌رو است که در موجزترین شکل ممکن به توصیف تصویر و چشم‌انداز مطلوب خود (به‌دنیا آمدن کودک) پرداخته، اما اگر شاعری مانند نظامی بخواهد چنین صحنه‌ای را توصیف‌کند، خواهد گفت:

که از جمله تاجداران روم

جوان دولتی بود از آن مرز و بوم

شهی نامور نام او فیلقوس

پذیرای فرمان او روم و روس

چو سروی که پیدا کند در چمن

ز گیسو بنفشه ز عارض سمن

ما تا بخواهیم به تولد اسکندر برسیم چندین صفحه از این نوع توصیفات را پشت‌سر می‌گذاریم. نکته‌ی دیگر در مورد تشبیهات، نشان‌دار بودن آن‌هاست، یعنی از ادات تشبیه یا وجه شبه یکی یا هر دوی آن‌ها در ساختار تشبیه خواهد آمد، دریافت این ساختار‌های تشبیهی برای خواننده یا شنونده بسیار آسان است؛ علاوه‌بر این شاعر حماسه‌سرا در ساخت‌های بلاغی سعی می‌کند، عناصر حماسی را هم جای دهد، به‌فرض استعاراتی داریم که فردوسی در متن حماسی آورده که می‌توان آن‌ها را معیاری برای سنجش نوع حماسه قرار داد، یکی از آن‌ها برآمدن خورشید هست، اگر همین برآمدن خورشید در متن غنایی، ابتدای یک قصیده، قصاید خاقانی باشد، می‌گوید:

زد نفس سر مهر صبح ملمع نقاب

خیمه روحانیان گشت معنبر طناب

شد گوهر اندر گوهر صفحه تیغ سحر

شد گره اندر گره حلقه درع سحاب

حالا اگر این تصویر را در متن حماسی بیاوریم و در شاهنامه‌ی فردوسی، ‌شاعر از ساختاری دیگر استفاده می‌کند:

چو خورشید تابنده شد ناپدید

شب تیره بر چرخ لشکر کشید

چو خورشید برزد ز گردون درفش

دم شب شد از خنجر او بنفش

خورشید در ‌این‌جا به انسانی تشبیه شده که لشکرکشی کرده، و همانند فرماندهی است که درفشی در دست دارد و خنجری به سیاهی شب زده، می‌بینیم که ارکان تشبیه و اجزای آن کاملاً با متن حماسی متناسب است.

استاد دانشگاه قم توضیح داد: شما در یک متن حماسی نمی‌توانید استعارات مرشحه پیدا کنید، چون دریافت متن را با دشواری ‌روبه‌رو خواهد ساخت. شاید بتوان گفت، هنر شاعر در این است که این نوع ساختار‌های بلاغی را به‌کار نبرد و حتی‌الامکان از تصنعی شدن متن پرهیز کند. یکی از ایراد‌هایی که «ادوارد براون» به فردوسی گرفته، این هست که چرا همه‌ی پهلوانان به شیر، نهنگ و پیل تشبیه شده‌اند، چرا تشبیهات یک‌سان به‌کار رفته؟! خُب، پاسخ مشخص است، صاحب متن می‌دانسته که در متن حماسی باید پیام بدون ابهام به مخاطب انتقال یابد، لذا، ‌باید از استعارات و تشبیهاتی استفاده کنیم که مخاطب به تأمل در آن نیاز نداشته باشد، به عبارتی در ‌این‌جا با متنی صناعت‌مند ‌روبه‌رو نیستیم، از این‌رو، باید از تمام ابزار‌های زبانی برای انتقال صحیح و سریع پیام استفاده کنیم.

در حماسه‌های دیگر هم‌چون برزونامه و علی‌نامه به‌هیچ وجه ظرایف و دقایق کار فردوسی دیده نمی‌شود، آن‌ها تصور کرده‌اند اگر داستانی را که در آن صحنه‌های نبرد و کشاکش پهلوانان است، در بحر متقارب به نظم درآورند، می‌شود حماسه! حال آن‌که صاحب یک متن باید بتواند اجزای مختلف یک متن و دستگاه‌های مختلف را در کنار هم و به‌صورت منسجم برای القای معنایی واحد به کار گیرد به‌گونه‌ای‌که هیچ دستگاهی مخل دستگاه دیگر نباشد، اگر این معیار را یکی از سنجه‌های شاهنامه‌ی فردوسی قرار دهیم، به هنرنمایی‌های فردوسی پی خواهیم برد.

*****

در ادامه‌ی نشست دکتر اقدس فاتحی سخنان خود را با عنوان «قهرمانان اسطوره‌ای شاهنامه در ادبیات ایران باستان» آغاز کرد و گفت: ادبیات ایران باستان متعلق به دوره‌ی ایران پیش از اسلام، بخش مهم و جداناپذیری از تاریخ پُربار زبان و ادبیات فارسی است. ادبیات باستانی ایران، بر ادب فارسی تأثیر به‌سزا و انکارناپذیری داشته است و در واقع تأثیرش بیش از آن چیزی است که در گذشته، تصور می‌شده است. ادبیات اوستایی و ادبیات فارسی میانه، افق‌های تازه‌ای را در زمینه‌ی شناخت آبشخورها و اصل بُن‌مایه‌ها و مضامین واقعی این اسطوره‌ها، فراروی پژوهشگر شاهنامه قرار داده است.

دکتر فاتحی تأکید کرد: ادبیات حماسی ایران و به‌خصوص شاهنامه به‌عنوان یک متن فاخری که نه تنها به لحاظ مضمون و محتوا و اشتمال بر نام و صفات و کردارهای شخصیت‌های اساطیری، بلکه از جنبه‌های دیگر؛ از جمله سبک زبانی نیز تا حدود زیادی وام‌دار ادبیات دوره‌ی ایرانی میانه و مخصوصاً زبان فارسی میانه است؛ نمونه اش بسامد عظیم واژه‌های پهلوی است که عیناً، بی‌هیچ تغییری در شاهنامه آمده است، مثلاً حروف اضافه‌ی ابا، ابی. کلماتی مثل هم‌داستان، ایدون. هم‌چنین در سطح سبک ادبی، به‌کارگیری وسیع عنصر تکرار و هم‌چنین آرایه‌ی اغراق در ادبیات سبک خراسانی و مخصوصاً در حماسه‌ها و شاهنامه نیز سخن‌سرایان به واسطه‌ی هم که شده، تاحدی دنباله‌روی متن‌های ادبیات ایران باستان بوده‌اند. در ادبیات دوره‌ی باستانی ایران، مخصوصاً «یشت‌ها» که در آن از کارهای برجسته و کردارهای ایزدان، قهرمانان و شهریاران اساطیری به زبانی شاعرانه سخن به میان رفته است، گاه، قهرمانان اسطوره‌ای به شیوه‌ی پهلوانان ادبیات حماسی، به‌گونه‌ای اغراق‌آمیز در مقابل یکدیگر رجز می‌خوانند و مفاخره می‌کنند. متن‌های نوشتاری ادبیات باستانی ایران به خط و زبان اوستایی و متون و آثار فارسی میانه به خط و زبان پهلوی را می‌توان از منابع درجه‌ی اول برای بررسی و شناخت بهتر سرگذشت قهرمانان اسطوره‌ای شاهنامه به‌شمار آورد. آشنا شدن مستقیم با محتوای مطالب زبان‌های باستانی از طریق فراگیری آن‌ها،  نوعی دانش کاربردی را فراهم می‌سازد که در زمینه‌ی پژوهش‌های زبان و ادبیات فارسی هم، فوائد متعددی می‌تواند داشته باشد، از جمله بررسی‌های زبانی، ریشه‌شناسی و فقه اللغه. علاوه برآن، در کنار اشیاء کشف شده توسط باستان شناسان، کاوش در نوشته‌های باستانی و مدارک مکتوب نیز به نوبه‌ی خود می‌تواند ابعاد و شئونات تمدن مادی، معنوی و باورهای دینی مردمان روزگاران کهن را نمایان سازد و ریشه‌های فرهنگی برخی از مناسک ادیان باستانی، آداب، رسوم اجتماعی و سنت‌های پهلوانی را برای ما روشن کند، سنت‌هایی که رگه‌ها و بازمان‌هایی از آن را در متن‌های حماسی ادبیات فارسی و تاریخ‌های روایی مخصوصاً تواریخ سده‌های نخستین عهد اسلامی می‌توان دید. آشنایی با زبان‌های باستانی می‌تواند پژوهشگر شاهنامه را در شناخت پیشینه‌ی شماری از قهرمانان شاهنامه یاری کند و راه را برای مشاهده‌ی تغییر و تحولات تدریجی در اسطوره‌های ایرانی و ارزیابی بی‌واسطه از آن شخصیت‌ها را هموار کند. این که یک اسطوره، در اسناد مکتوب باستانی ایران چه ویژگی‌ها و چه کردارهایی داشته است و در روند تحول و تغییر اسطوره به حماسه چه دگرگونی‌هایی را از سر گذرانده و برابر نهاده‌ی او در حماسه چه صفات و خصوصیات جدیدی را پذیرفته یا چه ویژگی‌هایی را در بستر زمان از دست داده است. این ضرورت و فایده‌ی متن‌پژوهی در ادبیات باستانی است. با پژوهش در متن‌های باستانی و خواندن اصل جمله‌ها و عبارات متن‌های باستانی و با تکیه بر مطالعه و مشاهده‌ی استقرایی درباره‌ی اقدامات هر یک از آن‌ها به تفکیک می‌توان دریافت که مشخصات و کردارهای هر یک از آن‌ها چه بوده است و با مقایسه‌ی آن‌ها با برابر نهاده‌هایشان در متن شاهنامه می‌توان شباهت‌ها و تفاوت را دید، سنجید و وجوه دقیق‌تری از اشتراک و افتراق آن‌ها را به دست آورد. درباره‌ی قهرمانان اسطوره‌ای شاهنامه، از دیدگاه‌های مختلف می‌توان سخن گفت. یکی از رویکردها هم آن است که با نگاهی به چگونگی و چندوچون تحول هر یک از شخصیت‌های مختلف شاهنامه، لایه‌های زیرین آن‌ها را در متن‌های باستانی ایران بررسی کنیم و ببینیم که هر یک از آنان در این متون عتیق، چه خصوصیاتی داشته‌اند و کردارهای آن‌ها چه بوده است. فرض بر آن است که سرگذشت قهرمانان شاهنامه در بستر زمان از دور‌ه‌ی باستان تا عصر حماسه‌ها و شاهنامه‌ها، دست‌خوش تغییر و تحولات چشم‌گیری بوده است. همه‌ی بنیان‌هایی که این قهرمانانِ اساطیریِ برخوردار از نیروهای ماورایی و مافوق طبیعی، بر اساس آن‌ها دگرگونی‌هایی را تجربه کرده‌اند، شده و در گذار از دوره‌ی باستان به عصر حماسه‌ها به شاهان و پهلوانان و سایر اشخاص شاهنامه، تبدیل گشته‌اند؛ یک‌سان نبوده و لزوماً از یک فرمول و الگوی واحدی نیز پیروی نکرده‌اند و می‌توان آن‌ها را از منظرهای مختلفی، مورد بررسی و تحلیل قرار داد. در پیرامون اسطوره، ذکر چند نکته خالی از فایده نیست:

اسطوره از سویی، مانند یک موجود زنده؛ و از سوی دیگر هم‌چون یک نهاد اجتماعی فعال، خاصیت پویایی، زایایی، تغییر و دگرگونی و تحول‌پذیری را همواره در بطن خود داشته است. اسطوره‌ها، خیال‌پردازی‌های صِرف نبوده، بلکه همواره عناصر پرمعنایی برای بشر محسوب می‌شده‌اند. اساطیر مثل گنجینه‌ای پربها و زوال‌ناپذیر، گاه به شکل و صورت نمادین حفظ شده‌ و به‌نحوی در فرهنگ هر ملتی، پا برجا مانده و شکوه و جاذبه‌ی آن در طی قرون و اعصار و از نسلی به نسل دیگر منتقل گشته است. فاخرترین و عالی ترین شاهکارهای نظم و نثر در میان آثار ماندگار ادبیات جهان، آن‌هایی هستند که متضمن تلمیحات اساطیری بوده است. اساساً یکی از کارکردهای اسطوره در جهان امروز استفاده از آن‌ها در هنر و ادبیات است. اسطوره، به‌مثابه بخش قابل اعتنایی در هر جامعه‌ای‌ست و درست به‌سان هر مقوله‌ی فرهنگی دیگر به مدد تطبیق و سازگاری با شرایط و اقتضائات هر عصر و دوره‌ای، در طی سده‌ها و هزاره‌ها در باورهای مردمان جوامع، لباس خویش را عوض کرده و مدام در شکل و صورت و کسوت نوینی درآمده ‌است.

دکتر فاتحی افزود: سابقه‌ی برجسته‌ترین قهرمانان در اسطوره‌های ایرانی به عقاید و باورهای کهن در میان قبایل هندو ایرانی باستان در اعصار ماقبل تاریخ می‌رسد که دارای فرهنگ، آداب و رسوم، آیین‌ها و زبان مشترک بوده‌اند. مثلاً: جمشید، ضحاک، فریدون و کیکاووس جزو این دسته‌اند.در شاهنامه، همه‌ی کارکیایی‌های ایزدینه و کردارهای سترگ مافوق بشریِ هر یک قهرمانان اسطوره انعکاس نیافته؛ بلکه به‌نظر می‌رسد که هرقدر از دوره‌ی کهن به عصر فردوسی نزدیک‌تر می‌شویم، جنبه‌ی مردمانگی و خردباورانه‌تر شدن آنان بیشتر شده و در ازای آن از جنبه‌های ماورایی شان کاسته می‌شود. قهرمانان اسطوره‌ای تا عصر شاهنامه بر اثر علل و عوامل مختلفی مراحل گوناگونی از تحولات چشم‌گیر را تجربه کرده‌اند. باید گفت که شاهنامه، منابع و مآخذ آن ؛ و هم‌چنین سایر متون مشابه در عصر حماسه‌ها تا قرن‌های چهارم و پنجم هجری، بیش از آن‌که به سنت‌های متبلور در «ادبیات مزدیسنا» و متون ادبیات ایران باستان وفادار باشند، عمدتاً به داستان‌ها و حماسه‌های شفاهی و میراث روایی و نقل سینه به سینه‌ی روایاتِ پس از عصر اوستا وابسته‌اند و تغییر شکل اسطوره‌ها اساساً به آن دوره بازمی‌گردد. در آن داستان‌های شفاهی که عمدتاً گوسانان و نقالان در دربارهای پارتیان اشکانی و پس از آن‌ها نیز، نسل‌اندر نسل آن را نقل و بازگو می‌کرده‌اند، در هر روایت مجددی که از شرح احوالات و کردارهای قهرمان اسطوره‌ای به‌عمل می‌آمده، بنابر مقتضیات زمان، شاخ و برگ‌هایی هم به‌آن افزوده یا چیزهایی از آن فرو کاسته می‌شده که این ویرایش‌ها و پیرایش‌ها تا دوره‌ی حماسه‌ها و شاهنامه‌ها در عهد اسلامی هم‌چنان ادامه داشته است.

عضو هیأت علمی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشکده‌ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه قم، درباره‌ی تعداد زیاد قهرمانان اسطوره‌ای در شاهنامه، توضیح داد: بر اثر پدیده‌ی اسطوره پیرایی، نخست جنبه‌ی مینوی و صبغه‌ی ماورایی از آن‌ها ستانده شده و آنان به‌صورت شاهان، شهریاران و پهلوانان زمینی درمی‌آیند. این تحولات مکرر تا عهد اسلامی و دوره‌ی سبک خراسانی که ما در آن استیلای زبان و بیان حماسی را در ادبیات می‌بینیم، تداوم داشته است. اصیل‌ترین منبع مورخان در نقل سرگذشت پادشاهان داستانی ایران، «خدای‌نامه‌ی پهلوی» بوده است که «ابن مقفع» آن را در قرن دوم هجری از پهلوی به عربی ترجمه کرده بود. اما بر اثر شهرت و رواج ترجمه‌ی عربی «ابن مقفع» و نیز تکثّر خدای‌نامه‌های متعدد عربی دیگری که هر نویسنده به دل‌خواه چیزی به آن می‌افزود یا از آن کم می‌کرد و تنوع روایات مختلف و متفاوتی که از داستان زندگی هر قهرمان اسطوره‌ای به‌عمل می‌آمد و با خدای‌نامه‌ی عربی «ابن مقفع» تفاوت بسیاری داشت، دیگر اصل کتاب خدای‌نامه‌ی پهلوی از میان رفت. در واقع، از آن ترجمه‌ی عربیِ «ابن مقفع»، نسخه‌های متعددی برداشته شده بود.گفته شده بیش از بیست‌و چند نسخه‌ی مختلف از خدای‌نامه به‌وجودآمده بود؛ اما محتوای همگی متفاوت از یکدیگر بود! چون در دوره‌های بعد به آن ترجمه‌ای که «ابن مقفع» آن را در قرن دوم انجام داده بود، بر اثر بی مبالاتی نسخه‌نویسان، خطاها، نقصان‌ها و زیادت‌هایی راه پیدا کرده بود. ازجمله آن‌که سرگذشت قهرمانان اساطیری ایران باستان در شاهنامه‌های دوره‌ی اسلامی دست‌خوش آمیختگی‌های شگفت‌انگیزی با داستان‌های پیامبران بنی‌اسرائیل می‌شود. درباره‌ی علت اصلی تفاوت داشتن شخصیت‌های اساطیری شاهنامه با همتایان آن‌ها در اوستا و متن‌های پهلوی یکی از فرضیاتی که می‌توان مطرح کرد، این است که در دوره‌ی اسلامی خطوط و زبان‌های کهن و باستانی ایران مانند اوستایی و پهلوی، دیگر متروک و مرده به‌شمار می‌آمد و به‌جز شمار معدودی از افراد، عموم مردم با سواد و درس‌خوانده نمی‌توانستند آثاری را که در گذشته به این زبان‌ها و خطوط تألیف شده بود، بخوانند. متن‌های کهن به خط‌ها و زبان‌های باستانی فقط به حوزه‌ی دینی زردشتیان محدود و منحصر ‌شد و شاید لزوماً همه‌ی نویسندگان تواریخ عهد اسلامی قادر به خواندن و استفاده از این خطوط و زبان‌ها نبوده‌اند؛ پس طبعاً قادر به دریافت مستقیم محتوای میراث مکتوب باستانی و آگاهی از محتوا و مضامین و موضوعات آن متن‌ها نبوده‌اند . این بود که در جریان بازگویی مجدد اساطیر عهد باستان، مورخان و حماسه سرایان تا حدودی از عقاید، ذوق و تصورات شخصی خود کمک گرفتند.

 فرضیه‌ای هم هست که بنابر آن، برخی از شاهنامه‌پژوهان برای این‌گونه اختلاط‌ها و درآمیختگی‌ها دلایلی ذکر می‌کنند؛ از جمله آن‌که گفته‌اند: ازآن‌جایی که بازگوکردن سرگذشت این قهرمانان اساطیری ایران با آیین کهن «مزدیسنا» مرتبط بوده و از طرفی هم قرون نخست هجری دوران پر تعصبی بوده است، یادکردن از اساطیر ایران نوعی پرداختن به مجوسیات محسوب می‌شده و ناقلان میراث کهن اساطیر ایران باستان، بالاجبار چاره‌ای جز خلط کردن و درآمیختن این شخصیت‌ها با برخی از خصوصیات پیامبران بنی‌اسرائیل نداشته‌اند.

نظرات بسته شده است.